از هر دری

  • ۰
  • ۰

سال اول یا دوم دبیرستان یه معلم دینی داشتیم که خیلی سعی میکرد غیر از موضوعات درسی، مطالب دیگه رو که فکر میکرد تو زندگی به دردمون میخوره رو بهمون یاد بده. یکی از اون مطالب عادت ماهیانه خانم ها بود و توضیح داد که خانم ها تو این روزها بخاطر تغییرات هورمونی، اعصاب ندارن. ولی بهمون نگفت که هر جایی نباید در مورد این موضوع صحبت کنیم. یکی از همکلاسی های ما تو خونه با خواهرش دعواش میشه، و بر میگرده بهش میگه مگه پریودی؟

خواهره هم متوجه میشه که این اطلاعات رو معلممون بهش داده و پا میشه میاد مدرسه با معلممون دعوا میکنه :))

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

تو یکی از پلتفرم های نمایش خانگی، اصلا چرا اسمشو نگم، تو فیلیمو، یه برنامه ای به نمایش در اومده به اسم سرگیجه. طراح یا طراح های برنامه چالش هایی رو در نظر گرفتند که هر بار به نحوی با قرعه کشی یکی از اون چالش ها انتخاب میشه و یکی از شرکت کننده ها باید اون رو انجام بده. یکی از چالش ها این بود که محکوم ( کسی که باید چالش رو انجام میداد ) باید توی یه رستوران سر یکی از میز ها میرفت و بدون اجازه دست میکرد تو یکی از ظرف های غذای و یه چیزی بر میداشت و میخورد.  همین اتفاق هم افتاد و محکوم که یکی از هنرپیشه ها بود دست کرد توی ظرف غذای یه خانواده. با توجه به اینکه متوجه ناراحتی اون خانواده شد، به اصرار حاکم و بقیه شرکت کننده ها ( که از طریق تماس تصویری با هم در ارتباط بودند) بارها این کار زشت و زننده رو تکرار کرد. و در نهایت به افرادی که غذاشونو لجن مال کرده بود توضیح داد که بخاطر اینکه شجاعتشو به بقیه ثابت کنه این کار رو انجام داده. سوال من اینه که این کار ایشون اثبات شجاعتشون بود یا اثبات بیشعوریشون. ایشون به چه دلیل به خودش این اجازه رو داد؟ به این دلیل که همرپیشه بود؟ یا به این دلیل که در حال ساخت یه برنامه بودند؟ مسئولین اون رستوران چرا با اونا همکاری کردند؟ ایرانسل که اپانسر اون برنامست چطور؟ طراحان برنامه؟ سایر شرکت کننده ها که اون شخص رو تشویق میکردند؟ فیلیمو اینقدر بی برنامه مونده که هر لجنی میسازه؟ وزارت ارشاد فقط به موی افراد گیر میده و هر لجن سازی دیگه ای آزاد؟ و من بیننده که اگه به دیدن اون برنامه ادامه بدم از همه ی اینایی که گفتم بیشعور ترم.

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

فکر میکنم کلاس دوم راهنمایی بودیم که یه روز سر کلاس علوم خیلی سر و صدا میکردیم. معلممون که دیگه اعصاب براش نمونده بود، بهمون گفت که اگه تا آخر زنگ ساکت باشیم، جلسه بعد یه موضوعی رو در مورد دخترا بهمون میگه که به درس علوم هم ربط داره. ما هم که ندید بدید، آب از لب و لوچمون راه افتاد و ساکت موندیم تا به مراد دل برسیم. تاهفته ی بعد تو کف بودیم که چی میخواد بگه. جلسه  بعد همین که معلم اومد سر کلاس همه با اشتیاق منتطر بودیم که اون موضوع رو بگه. اولش که یادش نبود. بعد که یادش انداختیم، گفت:

وقتی دخترا به ناخنشون لاک میزنن، لاک در اثر تبخیر خشک میشه

معلم عوضی درست، میگفت. ولی ما توقع بیجا داشتیم

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

وقتی کسی بهم میگه بنی آدم اعضای یکدیگرند، نگران میشم که منو کدوم عضو بدن خودش میدونه

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

چندی پیش، یکی از محصولات رو برای تولید به یه کارخانه ای برون سپاری کرده بودیم. از نیرو ها و تجهیزات اونجا استفاده میکردیم و یک نفر رو از شرکت، به عنوان ناظر تولید فرستاده بودیم تا به روند تولید نطارت کنه. آقای ناظر از نظر مذهبی به شدت مقید بود.

فضایی که تو کارخونه به کار ما اختصاص داده بودن، توی یه نیم طبقه بود که برای رسیدن به اونجا چند تا پله وجود داشت. وقتی موقع بالا رفتن به پله های اخر میرسیدیم یه میز کار رو مشاهده میکردیم که یه خانومی پشت اون میز مستقر بود. منتها اون خانوم طوری لباس میپوشید که از اون زاویه تو چند تا پله ی آخر صحنه ی مستهجنی دیده میشد.

این همکار ناظر که نمیخواست در طول روز بارها با اون صحنه مواجه شه، اول به اون خانم تذکر داد، ولی خانم اعتنایی نکرد. آقا که رو موضعش پافشاری داشت، مساله رو با مدیر تولید کارخونه مطرح کرد و گفت تا این وضع باشه، من کار انجام نمیدم. مدیر کار خانه هم موضوع رو با اون خانم مطرح کرد. باز هم اون خانم زیر بار نرفت.

در نهایت آقای مدیر کارخونه یه تیکه تخته جلوی میز اون خانم نصب کرد تا اون منظره رو فیلنر کنه

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

حول و حوش سال ۶۵ بود. حدودا ۷ سالم بود. با پدر مرحومم در حال پیاده روی تو یکی از خیابون های تهران بودیم. به یه جایی رسیدیم که مساحت وسیعی زمین خاکی بود. دقیقا یادم نیست چه شکلی بود ولی هر طوری که بود به نظرم عجیب اومد و باعث شد از پدرم سوال کنم که اینجا چیه؟ پدرم جواب داد که اینجا خونه ی آدمای بد بوده و خونشون رو خراب کردن. من اون موقع مصداق یه آدم بد رو یه دزد میدونستم. این سوال برام پیش اومد که چطور همه ی دزدا توی یه منطقه کنار هم زندگی میکردن. اصلا چرا اینقدر واضح یه محله اینقدر به محله دزد ها معروف بوده؟ چقدر دزد ها احمق بودن، خب مشخصه که اگه خونه ی دزدها مشخص باشه، پلیس میره سراغشون.

این سوال تا چند سال بعد که بزرگتر شدم توی ذهنم وجود داشت. بعدا فهمیدم که اونجا قبل از انقلاب محله ایی به اسم جمشید بوده و ظاهرا داخلش یه سری فاحشه خونه و کاباره و این چیزا بوده و بعد از انقلاب اونجا رو خراب کردن. الان هم اونجا یه پارک درست کردن به اسم پارک رازی و احتمالا یه مکان غصبی. منم بعضی وقتا برای ورزش کردن میرم اونجا و نمیدونم حکمش چیه

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

فکر میکنم پیش فرض اکثر مردم اینه که تبلیغاتی که برندهای مختلف انجام میدن، همراه با غلوه، و روی مطالبی که تو تبلیغات میگن حساب نمیکنیم. ولی حداقل انتطار داریم وقتی مثلا تبلیغ مایع ظرفشویی میشه، چیزی که میخریم، بشه باهاش ظرف شست.

اما یه تبلیغی که حدود ۷ ، ۸ سال قبل تو تلویزیون دیدم و روش حساب کردم رو میخوام تعریف کنم. 

تبلیغ مربوط میشد به یه مرکز فروش فرش با اسم " سرای ...." . محل این فروشگاه فکر میکنم چها راه سیروس بود. یه جایی نزدیک بازار تهران ، یه جای خیلی شلوغ از شهر که اصلا جای پارک گیر نمیاد.

یه نکته ای که تو اون تبلیغات خودنمایی میکرد، این بود که " سرای ...با پارکینگ اختصاصی". منم که همیشه از نیود جای پارک وحشت داشتم و از قضا قصد خرید فرش هم داشتم، تصمیم گرفتم که به اون مرکز یه سر بزنم. 

یه روز غروب تو اوج ترافیک و شلوغیه اون محدوده وقتی به اون مرکز رسیدم، آدرس پارکینگ رو جویا شدم، فهمیدم پارکینگ توی کوچه مجاور اون پاساژه. رفتم داخل کوچه. یه درب باز بود، دخالش رو نگاه کردم، دیدم یه چیزی شبیه یه انبار کوچیکه که داخلشم سه تا ماشین پشت به پشت هم پارک کردن و جای خالیه دیگه ای نداشت. از آقایی که جلوی در بود پرسیدم پارکینگ سرای ... کجاست؟ گفت همینجاست، پر شده. گفتم اما تو تلویزیون گفت پارکینگ اختصاصی داره، اونم جواب داد: خب اینجا هم اختصاصیه دیگه.

راست میگفت، اونجا اختصاصی بود، ولی پارکینگ نبود.

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

هممون با این نوع جملات که بیان اونها کمی سخته سر وکار داشتیم. اکثرا برای بازی و بعضا برای تقویت بیان هم از این جملات استفاده میشه. به این جملات اصطلاحا زبان پیچ میگن.

اما وقتی وضع فن بیان خیلی خراب باشه، ممکنه تو گفتن جملات عادی هم به مشکل بر بخوریم و سوتی بدیم و باعث خنده ی اطرافیان بشیم.

چند بار از این نوع اتفاقات برای من پیش اومده. یبار یه روز صبح که به محل کار رفتم، توی اتاقمون فقط یکی از همکارا اومده بود. بعد از سلام و علیک خواستم بگم امروز چقدر سوت و کوره که اشتباهی گفتم چقدر کوت و سوره. یعنی حروف اول دو کلمه رو جا به جا گفتم. ولی خب خدا رو شکر این جابجایی حروف باعث ساخته شدن کلمه ی زشتی نشد و کمی خندیدیم و تموم شد

اما یه تجربه دیگه داشتم که همین اتفاق افتاد و فاجعه به بار اومد. داشتم یه دستگاهی رو برای یکی از همکارا توضیح میدادم. در حین توضیح اومدم بگم " پایه های خالی " که این بار هم حروف اول این دو کلمه رو جا بجا گفتم، اصلا بعد از تلفظ کلمه اول، خشکم زد. همکارم چشاش چار تا شد ولی فهمید چی میخواستم بگم. کمی به اطراف نگاه کردم. یا بقیه ی همکارا حواسشون نبود یا به روی خودشون نیاوردن. 

خلاصه که اگه بتونیم با این زبان پیچ ها تمرین کنیم شاید کمتر دچار این اشتباهات بشیم

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

اجتهاد در برابر نص

توی کتابخونه ی دبیرستانمون یه کتاب مثنوی مولوی بود. یه شعری بود به اسم کنیزک و خر خاتون. توی این شعر از الفاظ خیلی زشتی استفاده شده و از بس "دانش آموزان" به این شعر علاقه داشتند که اون قسمت از کتاب در اثر زیاد خونده شدن سیاه شده بود. همون سال یه معلم ادبیات داشتیم که خیلی هم شخص محترمی بود. دلیل اینکه چرا مولوی اصلا چنین شعری رو گفته ازش پرسیدیم. ایشون گفت که قصد مولوی بیان یک سری مسائل دیگه توی این شعر هست و شماها نمیفهمید.

استدلال معلم محترم کمی شبیه استدلال افرادی هست که میگن منظور شعرا از می و شراب تو شعر هاشون جنبه عرفانی داره و منظور شراب مست کننده نیست.

سوالی که پیش میاد اینه که اگر یه شاعر واقعا منظورش همون شراب مست کننده باشه، به چه زبونی باید بگه که بقیه باور کنن. چرا قصد داریم چیزی رو که بقیه صریحا بهش اعتراف میکنند رو توجیه کنیم.

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

اولین باب علم

بمناسبت اینکه این روزها خیلی از خانواده ها در تکاپوی شروع سال تحصیلی هستند یاد تعالیمی افتادم که در بدو ورود به کلاس اول ابتدایی دیدم.

مدرسه ی ما شاگردان فرهیخته ای داشت که در امر آموزش هم خیلی ماهر بودن، و خیلی اصرار داشتن که هر چه زودتر زکات علمشون رو پرداخت کنن. و همین باعث شد که من قبل از اینکه اولین مطلب رو از معلم یاد بگیرم، از همکلاسی های نخبه ی کلاس یاد گرفتم و اون مطلب، اصطلاح " دوست دختر " بود.

من برای اینکه فقط تلفظ این کلمه رو یاد بگیرم ( سوای مفهوم) چند دقیقه زمان لازم داشتم. چون وجود چنین کلمه ای برام بی مفهوم بود، فکر میکردم کلمه رو اشتباه میشنوم، یبار فکر میکردم میگن اوس دختر، یبار دیگه فکر میکردم میگن بوس دختر یا پوست دختر. و چون هنوز خوندن و نوشتن یاد نگرفته بودیم، نمیشد کلمه رو برام بنویسن.

شاید دلیل اینکه اولش حدس نمیزدم اون کلمه دقیقا " دوست دختر * باشه این بود  که برام بی معنی بود‌. دلیل بی معنی بودنش یا این بود که اصلا بین دوستی پسر با دختر  و پسر با پسر دختر تفاوتی قائل نبودم، یا اینکه دوستی پسر با دختر کلا برام بی معنی بود. و اینکه دلیلش کدوم بود رو واقعا یادم نمیاد.

بعد از اینکه تلفظ رو یادم گرفتم و مخارج حروف رو بدرستی تلفظ کردم، همکلاسی های کوشا، خیالشون راحت شد که یه باری از دوششون برداشته شد، و یه گمراهی رو هدایت کردند.

حالا نوبت آموزش مفهومی بود، ولی چون سطح من خیلی پایین بود و نیاز به پاس کردن چند واحد پیش نیاز داشتم، به یه توضیح کوتاه اکتفا کردند و بعدش با ورود معلم به کلاس، زمان این جلسه آموزشی تموم شد.

  • حمید رضا