از هر دری

  • ۰
  • ۰

میخوام یه خاطره ی دو قسمتی تعریف کنم، قسمت اول مربوط میشه به حدود ۲۰ سال پیش. توی میدان هفت تیر در حال قدم زدن بودم که دیدم یه خانمی که از روبرو داره میاد، چند تا از دکمه های بالای مانتوش بازه و عضوی از بدنش بیرونه. توی اون فاصله تا بهش برسم نتونستم تشخیص بدم که خودش باز گذاشته یا ناخواسته بوده، که اگه ناخواسته بوده بهش خبر بدم که لباسش رو درست کنه و آبروش نره. حتی اگه تشخیص میدادم خودش هم خبر نداره، باز هم تو نحوه اطلاع دادن بهش مشکل داشتم. در نهایت بدون هیچ عکس العملی از کنارش رد شدم. با توجه به اینکه بیست سال پیش مدل لباس پوشیدن ها مثل الان نبود، من یه عذاب وجدانی داشتم که  شاید میشد آبروی اون شخص رو حفظ کنم و هر وقت اون خاطره یادم میفتاد عذاب وجدانم تازه میشد. تا حدود یک هفته پیش که دوباره یه مورد تقریبا مشابه دیدم. اینبار یه خانم زیپ شلوارش باز بود‌. هر چی با خودم دو دو تا چهار تا کردم، به این نتیجه رسیدم که یک نفر، هر قدر بخواد باز لباس بپوشه، دیگه زیپش رو باز نمیزاره، اونم به اون تابلویی. همین که بهش رسیدم بهش گفتم زیپت بازه. اون خانم خیلی بی توجه به حرفم، از کنارم رد شد. شاید فکر کرد دارم اذیتش میکنم. ولی بعد از اینکه چند متر دور شد، متوجه شد درست میگم و اقدامات لازم رو انجام داد.

واقعا کار درست در این مواقع چیه؟ اگه باید اطلاع داد، نحوه صحیح اطلاح رسانی چطوریه؟ 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

جوان ناکام

اگر معنای عمر رو مختص انسان ندونیم، و برای هر چیزی که توی دنیا یه روزی معنایی داشته عمر در نظر بگیریم، یکی از اون چیزها شغل هست. یکی دیگه از اون ها مهارت هست. اینکه از چه زمانی مهارت و شغل معنا پیدا کردند رو نمیدونم، ولی مهارت هایی بودند که یک روزی مردم به یادگیری اونها میپرداختند، چه برای کسب درامد، چه برای اهداف دیگه، و بعد از یه مدتی نیاز به اون مهارت از بین رفته، و عمرش تموم شده. شابد بشه گفت اگه طول زمانی که یه مهارت وجود داشته نسبت به مهارت های دیگه خیلی کمتر بوده، اون مهارت جوان مرگ شده. 

یکی از مهارت هایی که احساس میشه که در اوج جوانی داره به پایان عمرش نزدیک میشه، برنامه نویسیه. بعید میدونم  توی ایران زودتر از دهه ی هفتاد به عنوان یه شغل وجود داشته. الان هم با بوجود اومدن هوش مصنوعی احساس میشه که برنامه نویسی با مفهوم فعلی، داره به آخر عمرش نزدیک میشه. فکر می‌کنم آدم خوش شانسی بودم که توی دوره ای زندگی کردم که مقارن این مهارت بودم و موفق شدم شاغل به این شغل باشم. امیدوارم این چند سال که تا بازنشستگیم مونده، باهاش همراه باشم. 

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

یه نفر میگفت الان گربه های توی کوچه و خیابون خیلی خوشگلن، ، وقتی ما بچه بودیم، اینقدر خوشگل نبودن. احتمالا الان یسری، گربه های خونگی رو رها کردن، و گربه خوشگلا اونا هستن. منم گفتم، وقتی بچه بودیم دخترا هم مثل الان اینقدر خوشگل نبودن، الان چه اتفاقی افتاده که اینقدر خوشگل شدن؟

درست نمیگم؟

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

ممکنه برای هر کسی پیش بیاد که برای خرید به یه فروشگاه بره و بعد از انتخاب کالای مورد نظر، وقتی از قیمت اون کالا مطلع بشه، اون کالا به نظرش به اون قیمت نیارزه و از خرید اون کالا منصرف بشه و براحتی از فروشگاه بیرون بیاد

اما نمیدونم چرا وقتی به یه رستوران یا کافه میریم قضیه فرق میکنه. یعنی بعد از اینکه به منو نگاه می‌کنیم و قیمت ها رو میبینیم، حتی اگه به نظرمون زیادی گرون باشه، بخاطر تعارفاتی که وجود داره، برامون سخته که اونجا رو ترک کنیم. ولی نمیدونم چرا این تعارف ها توی فروشگاههای دیگه وجود نداره یا خیلی کمتره. 

خود من شخصا تجربه های متفاوتی داشتم که، توی این موقعیت رستوران یا کافه قرار گرفتم.

یه بار اینطوری بود که با چند تا از همکار ها به یه کافه رفتیم، و بعد از اینکه دیدیم قیمت ها زیادی گرونه، دنبال چیزی گشتیم که توی منو وجود نداره. یادمه اون موقع توی منو فالوده نبود، وقتی طرف اومد سر میز سفارش بگیره، ما گفتیم فالوده میخوایم، اونم گفت نداربم، ما هم پاشدیم اومدیم بیرون.

از دیگران هم شنیدم که توی این موقعیت به بهانه صحبت با موبایل بیرون رفتن و دیگه بر نگشتن.  خیلی وقتها هم ممکنه توی تعارف بمونیم و هزینه رو تحمل کنیم و بروی خودمون هم نیاریم، مخصوصا اگه با جنس مخالف توی اون موقعیت قرار بگیریم. 

اوایل دوران نامزدیمون بود که با همسر به یه کافه رفتیم، وقتی نشستیم و منو رو نگاه کردم به نظرم خیلی گرون اومد، شاید قیمت ها حدودا ۲ برابر معمول بود.  حدود ۵ دقیقه ای فکر کردم که چی کار کنم، خیلی با خودم کلنجار رفتم. در نهایت به این نتیجه رسیدم که " النجات فی الصدق" . از پشت میز بلند شدم و به مسئول صندوق گفتم منو تون خیلی گرونه. و به همسر گفتم بریم یه جای دیگه. توی اون لحظه کمی خجالت کشیدم، ولی الان که حدود ۲۰ سال از اون موضوع میگذره، هر وقت یادش میفتم، به خودم میگم چه کار خوبی کردم.

حالا نظر شما چیه؟ علت تعارفات بیشتر توی رستوران یا کافه نسبت به فروشگاه های دیگه چیه؟ شماها چی کار میکنید تو این موقعیت؟ کار درست چیه؟

 

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

 استفهام انکاری یا پرسش بلاغی گونه‌ای آرایه ادبیه که در قالب یک پرسش، موضوعی را مطرح می‌کنه بی‌اونکه صرفاً به دنبال پاسخ مشخصی برای پرسش اصلی باشه. 

برای مثال، چند روز پیش یه خانمی تو مترو، چند بار از یه آقا پرسید که کتک دلت میخواد؟ و بعد یه چک زد زیر گوش آقا. آقا هنوز جوابی به این سوال خانم نداده بود. اگه میگفت نه، باز هم خانمه میزد، چون جواب اون آقا برای خانمه اصلا مهم نبود. مگه اینکه میگفت غلط کردم ، گوه خوردم که اونم یه جور اعتراف میشد به کاری که کرده 

خانم محترم، من کاملا قبول دارم که اون آقا کار کثیفی کرده و شمام خوب کاری کردی که یه چک بهش زدی. یه دونه هم با سر زانو باید میزدی تو تخمش. ولی یه موضوعی رو نمیدونم چرا خانمها متوجه نیستن. وضع مالی مردم خرابه، ازدواج نمیتونن بکنن. کسی که امکانش رو داشته باشه تو بازار آزاد کارشو راه میندازه. ولی اگه امکانشو نداشته باشه، با کمترین محرکی تحریک میشه. عقل آدم توی اون لحظه زایل میشه و متوجه نیست چی کار میکنه. پس لطفا شما با این طرز لباس پوشیدن به این موضوع دامن نزن

این مشکلات زمان شاه هم که شهر نو وجود داشته، بوده. و مجله توفیق که یه مجله طنز بوده، به زبون شعر به یه نمونش اشاره میکنه

داستان از این قرار بوده که سر چهار راه سید علی یه دستفروش میوه می‌فروخته. یه خانمی که مینی ژوب تنش بوده میاد از دستفروش خرید کنه. وقتی دولا میشه که میوه برداره، حجابها از بین میره، و یه کارگری که اونجا بوده از پشت میزنه به خانوما

مجله توفیق این شعر رو چاپ میکنه

بر سر چهار ره سید علی رفتم دوش   دیدم دو هزار دختر مینی پوش

هر یک به زبان حال با خود میگفت     کو آن عمله کجاست آن میوه فروش

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

کشف حجاب درصدی از بانوان عزیز باعث شد مهمترین علت پایین آمدن آمار ازدواج مشخص شود. طبق اعلام منابع آگاه ، آقایان پس از مشاهده سایز ممه ی بانوان، از ازدواج منصرف می‌شوند. مشاهدات حاکی از آن است که بانوان یا ممه ندارند یا ممه آنها بسیار کوچک است. تا پیش از این آقایان پس از ازدواج از سایز ممه مطلع میشدند، و باعث می‌شد آمار طلاق بالا برود.

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

یه زمانی بود که تو مدارس کارنامه های دست نویس میدادن. یعنی خود کارنامه چاپی بود و با خودکار نمره رو وارد میکردن. بعدش به موقعی کامپیوتری شد و همش چاپ میشد و فونت نمره ها طوری بود که راحت میشد تقلب کرد. اولین سالی که تو مدرسه ما کارنامه ها کامپیوتری شد، من چند تا تجدید آوردم. با مهارت خاصی دو تا خط دور نمره ی تک رو پاک کردم و یه یک کنارشون اضافه کردم و اعداد ۷ و ۸ رو به ۱۷ و ۱۸ تبدیل کردم. انصافا خیلی خوب این کار رو کردم و کسی متوجه نمیشد. برای اینکه بگم من خیلی کارم درسته، به یکی از هم کلاسی ها که همسایه مون هم بود گفتم چه کار خفنی کردم. اونم گفت به بابات میگم چی کار کردی. من فکر میکردم بلوف میزنه و بهش گفتم برو بگو. ولی بلوف نبود و واقعا رفت گفت. سنگین ترین کتک عمرم رو خوردم، نه بخاطر تجدید شدن. بلکه بخاطر تقلب

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

شوهر سوزی

احتمالا از این دست اتفاقا تو مترو زیاد میفته که به یه خانم تعرض میشه توی اون حجم از فشردگی. ولی اتفاقی که چند روز پیش شاهدش بودم کمی فرق میکرد.

خانم بعد از اینکه کمی داد و بیداد کرد، تلفن زد به شوهرش و بهش گفت مگه بهت نگفتم من میخوام ماشین رو ببرم، تو نبر. الان با مترو اومدم، تو مترو انگشتم کردن.

بعد از اینکه صحبتش با شوهرش تموم شد به یه خانم دیگه گفت که رگ غیرت شوهرم زد بالا. و تا وقتی من سوار قطار بودم، شوهر بدبختش چند بار بهش زنگ زد ببینه بلای دیگه ای سر زنش اومده یا نه.

واقعا درسته اینطور گزارش تعرض رو صریحا توضیح دادن؟؟ نابود شد اون شوهر.  

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

توی مترو بین دو تا آقا دعوا شد و شروع کردن به هم فحش دادن. اما فحش هاشو خیلی بد نبود، در حد خر و گاو. 

یهو یه نفر از مردم داد زد: "خجالت بکشید".

من با خودم گفتم چقدر خوبه که مردم فحش های در این حد رو هم بد میدونن.

بعد اون آقا ادامه داد: " خر و گاو هم شد فحش؟ برید تو واگن خانما ببینید چه فحشهایی به هم میدن. از اونا یاد بگیرید.😐

برخلاف لقمان که میگفت بی ادبی رو از بی ادب ها یاد نگیرید، این مگفت بی ادبی رو یاد بگیرید.

حالارکاری ندارم که خانوما چه فحش هایی به هم میدن

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

تمثیل

مرسومه که بعضی وقتا برای جا افتادن یه مطلب، از یه ضربالمثل استفاده میشه. بعضی وقتا هم اگه یه جوک مرتبط با موضوع پیدا بشه، باعث میشه کمی خنده هم همراه بشه و اگه باعث ضایع شدن طرف مقابل نشه خیلی هم خوبه.

چند وقت پیش تو محل کار، با مدیر گروهمون همراه با مدیر عامل شرکت یه جلسه کاری داشتیم. وسط صحبتا مدیر عامل شروع کرد به گفتن یه جوک:

یه نفر یه طوطی داشته که خیلی بد دهن بوده. یه روز که یه مهمون داشته رو قفس طوطی یه پارچه میکشه که طوطیه جلوی مهمون آبرو ریزی نکنه. مهمون میاد و مقداری میگذره. صاحب طوطی میبینه هیچ صدایی بلند نمیشه و نگران میشه. میره گوشه پارچه رو میزنه کنار ببینه طوطیه چی کار میکنه. همینکه پارچه رو میزنه کنار طوطیه بهش میگه دیدی میخاری؟

از اواسط تعریف جوک، چون من اون جوک رو شنیده بودم شروع کردم به خندیدن و آخراش حسابی قهقهه زدم. گفتن جوک که تموم شد، مدیر عاملمون رو کرد به مدیر گروهمون و گفت تو هم مثل همون صاحب طوطی میمونی. من که داشتم میخندیدم در جا خشکم زد و بزور جلوی خندیدنم رو گرفتم و دوزاریم افتاد که داشتم به مدیر گروهمون میخندیدم. 

خود مدیر گروه که از عصبانیت سرخ شد و تا آخر جلسه حرف نزد. اون روز هم کلا ادم سابق نبود.

در کلا میخوام بگم اگه جایی میخوایم مثالی بزنیم، طوری نشه که کسی رو ضایع کنیم، اونم جلوی زیر دستش. هر چند من اون روز با اون اتفاق خیلی حال کردم 😄

  • حمید رضا