از هر دری

۹ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اکثر افرادی که توی ایران در حوزه کامپیوتر و برنامه نویسی فعالیت دارن، جادی رو می‌شناسن. یه شخصیت پر انرژی که خیلی تکنولوژی های مختلف این حوزه رو میشناسه، خیلی فعاله، و کلی ویدئو ی آموزشی داره و در فضای مجازی هم خیلی فعاله. کانال تلگرام داره و اطلاعاتش رو به اشتراک میزاره. در کل خیلی محبوبه. 

ما هم یه مدیر داریم که توی تمام این خصوصیات شبیه جادی هست، شاید هم تو بعضی ویژگی ها قوی تر. به نظر من تنها فرقی که با جادی داره، حضورش توی فضای مجازیه. هیچ اثری نمیشه ازش توی فضای مجازی دید. به همین خاطر من تو دلم بهش میگم جادی درونگرا

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

بورسیه دانشگاه شیراز قبول شده بودم و قبل از ثبت نام باید یه سری مصاحبه و تست پزشکی انجام می‌دادم. یه روز اعلام کردن که برای بعضی از تست ها به یکی از پادگان های شرق تهران بریم. برای اولین تست توی یه اتاق رفتیم که هیچ تجهیزات پزشکی داخلش نبود. فقط یه آقایی نشسته بود با یه کتاب. رفتم نشستم روبروش. کتاب رو باز کرد و گفت چی میبینی. منم گفتم یه سری دایره رنگی. پرسید توش چی نوشته، پرسیدم یعنی چی؟ یه شکل مشابه بهم نشون داد. دیدم با رنگهای متفاوت توش یه عددی رو نوشته. گفتم عدد رو. دوباره همون شکل ها رو آورد. پرسید چی میبینی . گفتم فقط دایره رنگیه، توش چیزی ننوشته. چند تا از همون شکل ها نشونم داد. توی هیچ کدوم چیزی ندیدم. بهم گفت کور رنگی داری و مردودی. توی دانشگاه ثبت نامت نمیکنیم. انگار دنیا روی سرم خراب شد. علاوه بر اینکه تمام برنامه هام برای رفتن به دانشگاه بهم ریخت، اون حس که یه عمر مشکل داشتم و نمیدونستم چه مشکلی دارم هم حس عجیبی بود. تازه فهمیدم چرا توی هنرستان نمیتونستم درست نوار های زنگی روی مقاومت ها رو تشخیص بدم. یا اینکه همیشه توی تشخیص رنگ مشکل داشتم. بعد ها هم چند جای دیگه که توی مصاحبه میخواستن این تست رو ازم بگیرن، همون اول خودم گفتم که کور رنگی دارم. 

اون موقع ها خیلی ناراحت بودم که یسری از موقعیت های درسی و شغلی رو بخاطر این مشکل از دست دادم. ولی الان خدا رو شکر میکنم که این مشکل رو داشتم و توی جای نظامی مشغول بکار نشدم

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

دلال طماع

روزی روزگاری، از یک فروشگاهی یک وسیله ای رو خریداری میکردیم. مقدار خریدمون زیاد بود و تقریبا هر یکی دو ماه یک بار ازش خرید داشتیم. فروشگاه اون کالا رو از یک کارگاهی تهیه میکرد و اگه ما میتونستیم اون کارگاه رو پیدا کنیم و مستقیم از اون کارگاه خرید کنیم، مقدار قابل توجهی ارزونتر میخریدیم. 

یک بار که از فروشگاه سفارش داشتیم، آقای فروشنده بخاطر اینکه هزینه آژانس از کارگاه به فروشگاه رو از جیبش نده، آژانسی که کالا رو از کارگاه آورده بود مستقیم فرستاد به آدرس ما تا هزینه حمل و نقل کالا رو نده. برای ما هم فرق زیادی نداشت، بجای اینکه هزینه کالا از فروشگاه تا دفترمون رو بدیم، هزینه از کارگاه که خارج از تهران بود رو پرداخت کردیم که حدودا ۲ برابر میشد.

وقتی آژانس کالا رو آورد، ازش آدرس مبدا و اسم کارگاه رو گرفتیم. خوشبختانه مشخصات تماس کارگاه تو اینترنت به راحتی پیدا شد و بعد از اون، کالا رو مستقیم از کارگاه سفارش دادیم که حدودا ۳۰ درصد ارزونتر بود.

آقای فروشنده بخاطر صد هزارتومن (سال ۹۵) چند میلیون تومن سود در ماه رو از دست داد.

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

لذت محدود

از بین لذت هایی که برای انسان وجود داره، بعضیاشون محدود هستن. مثل لذت از غذا خوردن، که تا وقتی انسان گرشنه باشه، از خوردن لذت میبره. یا لذت خوابیدن که محدود هست و بعد از چند ساعت تموم میشه. یا لذت جنسی که اون هم محدود هست و بعد از ارضا شدن دیگه لذت از بین میره. بعضی از افراد از بعضی از این لذت ها محروم هستن و دارو هایی برای ایجاد نیاز درست شده. مثلا داروی خواب برای کسانی که سخت خوابشون میبره یا دارو اشتها برای کسانی که میل به غذا خوردن ندارن. در بعضی موارد ممکنه یک شخص با اینکه مشکلی نداشته باشه، باز هم از دارو برای لذت بیشتر استفاده کنه. مثلا هستند افرادی که شابد مشکل جنسی ندارن، ولی برای طولانی شدن لذت جنسی از دارو استفاده میکنن، و این احتمالا نشونه ی اینه که اون شخص خیلی زیاد به اون لذت علاقه داره. حالا اگه علاقه ای به این شدت زیاد در شخصی که غذا خوردن بزرگترین لذت زندگیشه وجود داشته باشه و دارو هایی به قدرت دارو های جنسی برای گرسنگی هم وجود داشته باشه، اون اشخاص تا چه حد از اون دارو استفاده میکنن تا بیشتر غذا بخورن؟ 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

۱- چند وقت پیش پسرم رو برده بودم پارک که بازی کنه. ورودی پارک منتظر بودیم که یکی از دوستاش هم  بیاد. همونجا که ایستاده بودیم دیدم توی فاصله حدود ۲۰ متری یه دختر و پسر در حال انجام کار هایی هستند، خیلی تابلو بود. نظر پسرم هم به سمتشون جلب شده بود. منم سعی میکردیم جایی بایستم که جلوی دیدش رو بگیرم. ولی اون کنجکاو شده بود و هی سرک می‌کشید

۲- دیروز توی جاده توی ترافیک بودیم و سرعت حرکت خیلی آهسته بود. کنار جاده دو تا سگ در حال جفت گیری بودن. پسرم توجهش جلب شد و از پنجره ماشین مشغول شد به نگاه کردن. من برای اینکه سگ ها از دید مون خارج بشن، کمی تند رفتم که نزدیک بود بزنم به ماشین جلویی

پس فرق بین آدم و حیوون چیه که من برای اینکه پسرم اعمال جنسیشون رد نبینه باید جلوی چشمشو بگیرم

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

میخوام یه خاطره ی دو قسمتی تعریف کنم، قسمت اول مربوط میشه به حدود ۲۰ سال پیش. توی میدان هفت تیر در حال قدم زدن بودم که دیدم یه خانمی که از روبرو داره میاد، چند تا از دکمه های بالای مانتوش بازه و عضوی از بدنش بیرونه. توی اون فاصله تا بهش برسم نتونستم تشخیص بدم که خودش باز گذاشته یا ناخواسته بوده، که اگه ناخواسته بوده بهش خبر بدم که لباسش رو درست کنه و آبروش نره. حتی اگه تشخیص میدادم خودش هم خبر نداره، باز هم تو نحوه اطلاع دادن بهش مشکل داشتم. در نهایت بدون هیچ عکس العملی از کنارش رد شدم. با توجه به اینکه بیست سال پیش مدل لباس پوشیدن ها مثل الان نبود، من یه عذاب وجدانی داشتم که  شاید میشد آبروی اون شخص رو حفظ کنم و هر وقت اون خاطره یادم میفتاد عذاب وجدانم تازه میشد. تا حدود یک هفته پیش که دوباره یه مورد تقریبا مشابه دیدم. اینبار یه خانم زیپ شلوارش باز بود‌. هر چی با خودم دو دو تا چهار تا کردم، به این نتیجه رسیدم که یک نفر، هر قدر بخواد باز لباس بپوشه، دیگه زیپش رو باز نمیزاره، اونم به اون تابلویی. همین که بهش رسیدم بهش گفتم زیپت بازه. اون خانم خیلی بی توجه به حرفم، از کنارم رد شد. شاید فکر کرد دارم اذیتش میکنم. ولی بعد از اینکه چند متر دور شد، متوجه شد درست میگم و اقدامات لازم رو انجام داد.

واقعا کار درست در این مواقع چیه؟ اگه باید اطلاع داد، نحوه صحیح اطلاح رسانی چطوریه؟ 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

جوان ناکام

اگر معنای عمر رو مختص انسان ندونیم، و برای هر چیزی که توی دنیا یه روزی معنایی داشته عمر در نظر بگیریم، یکی از اون چیزها شغل هست. یکی دیگه از اون ها مهارت هست. اینکه از چه زمانی مهارت و شغل معنا پیدا کردند رو نمیدونم، ولی مهارت هایی بودند که یک روزی مردم به یادگیری اونها میپرداختند، چه برای کسب درامد، چه برای اهداف دیگه، و بعد از یه مدتی نیاز به اون مهارت از بین رفته، و عمرش تموم شده. شابد بشه گفت اگه طول زمانی که یه مهارت وجود داشته نسبت به مهارت های دیگه خیلی کمتر بوده، اون مهارت جوان مرگ شده. 

یکی از مهارت هایی که احساس میشه که در اوج جوانی داره به پایان عمرش نزدیک میشه، برنامه نویسیه. بعید میدونم  توی ایران زودتر از دهه ی هفتاد به عنوان یه شغل وجود داشته. الان هم با بوجود اومدن هوش مصنوعی احساس میشه که برنامه نویسی با مفهوم فعلی، داره به آخر عمرش نزدیک میشه. فکر می‌کنم آدم خوش شانسی بودم که توی دوره ای زندگی کردم که مقارن این مهارت بودم و موفق شدم شاغل به این شغل باشم. امیدوارم این چند سال که تا بازنشستگیم مونده، باهاش همراه باشم. 

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

یه نفر میگفت الان گربه های توی کوچه و خیابون خیلی خوشگلن، ، وقتی ما بچه بودیم، اینقدر خوشگل نبودن. احتمالا الان یسری، گربه های خونگی رو رها کردن، و گربه خوشگلا اونا هستن. منم گفتم، وقتی بچه بودیم دخترا هم مثل الان اینقدر خوشگل نبودن، الان چه اتفاقی افتاده که اینقدر خوشگل شدن؟

درست نمیگم؟

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

ممکنه برای هر کسی پیش بیاد که برای خرید به یه فروشگاه بره و بعد از انتخاب کالای مورد نظر، وقتی از قیمت اون کالا مطلع بشه، اون کالا به نظرش به اون قیمت نیارزه و از خرید اون کالا منصرف بشه و براحتی از فروشگاه بیرون بیاد

اما نمیدونم چرا وقتی به یه رستوران یا کافه میریم قضیه فرق میکنه. یعنی بعد از اینکه به منو نگاه می‌کنیم و قیمت ها رو میبینیم، حتی اگه به نظرمون زیادی گرون باشه، بخاطر تعارفاتی که وجود داره، برامون سخته که اونجا رو ترک کنیم. ولی نمیدونم چرا این تعارف ها توی فروشگاههای دیگه وجود نداره یا خیلی کمتره. 

خود من شخصا تجربه های متفاوتی داشتم که، توی این موقعیت رستوران یا کافه قرار گرفتم.

یه بار اینطوری بود که با چند تا از همکار ها به یه کافه رفتیم، و بعد از اینکه دیدیم قیمت ها زیادی گرونه، دنبال چیزی گشتیم که توی منو وجود نداره. یادمه اون موقع توی منو فالوده نبود، وقتی طرف اومد سر میز سفارش بگیره، ما گفتیم فالوده میخوایم، اونم گفت نداربم، ما هم پاشدیم اومدیم بیرون.

از دیگران هم شنیدم که توی این موقعیت به بهانه صحبت با موبایل بیرون رفتن و دیگه بر نگشتن.  خیلی وقتها هم ممکنه توی تعارف بمونیم و هزینه رو تحمل کنیم و بروی خودمون هم نیاریم، مخصوصا اگه با جنس مخالف توی اون موقعیت قرار بگیریم. 

اوایل دوران نامزدیمون بود که با همسر به یه کافه رفتیم، وقتی نشستیم و منو رو نگاه کردم به نظرم خیلی گرون اومد، شاید قیمت ها حدودا ۲ برابر معمول بود.  حدود ۵ دقیقه ای فکر کردم که چی کار کنم، خیلی با خودم کلنجار رفتم. در نهایت به این نتیجه رسیدم که " النجات فی الصدق" . از پشت میز بلند شدم و به مسئول صندوق گفتم منو تون خیلی گرونه. و به همسر گفتم بریم یه جای دیگه. توی اون لحظه کمی خجالت کشیدم، ولی الان که حدود ۲۰ سال از اون موضوع میگذره، هر وقت یادش میفتم، به خودم میگم چه کار خوبی کردم.

حالا نظر شما چیه؟ علت تعارفات بیشتر توی رستوران یا کافه نسبت به فروشگاه های دیگه چیه؟ شماها چی کار میکنید تو این موقعیت؟ کار درست چیه؟

 

 

  • حمید رضا