از هر دری

۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فکر میکنم پیش فرض اکثر مردم اینه که تبلیغاتی که برندهای مختلف انجام میدن، همراه با غلوه، و روی مطالبی که تو تبلیغات میگن حساب نمیکنیم. ولی حداقل انتطار داریم وقتی مثلا تبلیغ مایع ظرفشویی میشه، چیزی که میخریم، بشه باهاش ظرف شست.

اما یه تبلیغی که حدود ۷ ، ۸ سال قبل تو تلویزیون دیدم و روش حساب کردم رو میخوام تعریف کنم. 

تبلیغ مربوط میشد به یه مرکز فروش فرش با اسم " سرای ...." . محل این فروشگاه فکر میکنم چها راه سیروس بود. یه جایی نزدیک بازار تهران ، یه جای خیلی شلوغ از شهر که اصلا جای پارک گیر نمیاد.

یه نکته ای که تو اون تبلیغات خودنمایی میکرد، این بود که " سرای ...با پارکینگ اختصاصی". منم که همیشه از نیود جای پارک وحشت داشتم و از قضا قصد خرید فرش هم داشتم، تصمیم گرفتم که به اون مرکز یه سر بزنم. 

یه روز غروب تو اوج ترافیک و شلوغیه اون محدوده وقتی به اون مرکز رسیدم، آدرس پارکینگ رو جویا شدم، فهمیدم پارکینگ توی کوچه مجاور اون پاساژه. رفتم داخل کوچه. یه درب باز بود، دخالش رو نگاه کردم، دیدم یه چیزی شبیه یه انبار کوچیکه که داخلشم سه تا ماشین پشت به پشت هم پارک کردن و جای خالیه دیگه ای نداشت. از آقایی که جلوی در بود پرسیدم پارکینگ سرای ... کجاست؟ گفت همینجاست، پر شده. گفتم اما تو تلویزیون گفت پارکینگ اختصاصی داره، اونم جواب داد: خب اینجا هم اختصاصیه دیگه.

راست میگفت، اونجا اختصاصی بود، ولی پارکینگ نبود.

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

هممون با این نوع جملات که بیان اونها کمی سخته سر وکار داشتیم. اکثرا برای بازی و بعضا برای تقویت بیان هم از این جملات استفاده میشه. به این جملات اصطلاحا زبان پیچ میگن.

اما وقتی وضع فن بیان خیلی خراب باشه، ممکنه تو گفتن جملات عادی هم به مشکل بر بخوریم و سوتی بدیم و باعث خنده ی اطرافیان بشیم.

چند بار از این نوع اتفاقات برای من پیش اومده. یبار یه روز صبح که به محل کار رفتم، توی اتاقمون فقط یکی از همکارا اومده بود. بعد از سلام و علیک خواستم بگم امروز چقدر سوت و کوره که اشتباهی گفتم چقدر کوت و سوره. یعنی حروف اول دو کلمه رو جا به جا گفتم. ولی خب خدا رو شکر این جابجایی حروف باعث ساخته شدن کلمه ی زشتی نشد و کمی خندیدیم و تموم شد

اما یه تجربه دیگه داشتم که همین اتفاق افتاد و فاجعه به بار اومد. داشتم یه دستگاهی رو برای یکی از همکارا توضیح میدادم. در حین توضیح اومدم بگم " پایه های خالی " که این بار هم حروف اول این دو کلمه رو جا بجا گفتم، اصلا بعد از تلفظ کلمه اول، خشکم زد. همکارم چشاش چار تا شد ولی فهمید چی میخواستم بگم. کمی به اطراف نگاه کردم. یا بقیه ی همکارا حواسشون نبود یا به روی خودشون نیاوردن. 

خلاصه که اگه بتونیم با این زبان پیچ ها تمرین کنیم شاید کمتر دچار این اشتباهات بشیم

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

اجتهاد در برابر نص

توی کتابخونه ی دبیرستانمون یه کتاب مثنوی مولوی بود. یه شعری بود به اسم کنیزک و خر خاتون. توی این شعر از الفاظ خیلی زشتی استفاده شده و از بس "دانش آموزان" به این شعر علاقه داشتند که اون قسمت از کتاب در اثر زیاد خونده شدن سیاه شده بود. همون سال یه معلم ادبیات داشتیم که خیلی هم شخص محترمی بود. دلیل اینکه چرا مولوی اصلا چنین شعری رو گفته ازش پرسیدیم. ایشون گفت که قصد مولوی بیان یک سری مسائل دیگه توی این شعر هست و شماها نمیفهمید.

استدلال معلم محترم کمی شبیه استدلال افرادی هست که میگن منظور شعرا از می و شراب تو شعر هاشون جنبه عرفانی داره و منظور شراب مست کننده نیست.

سوالی که پیش میاد اینه که اگر یه شاعر واقعا منظورش همون شراب مست کننده باشه، به چه زبونی باید بگه که بقیه باور کنن. چرا قصد داریم چیزی رو که بقیه صریحا بهش اعتراف میکنند رو توجیه کنیم.

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

اولین باب علم

بمناسبت اینکه این روزها خیلی از خانواده ها در تکاپوی شروع سال تحصیلی هستند یاد تعالیمی افتادم که در بدو ورود به کلاس اول ابتدایی دیدم.

مدرسه ی ما شاگردان فرهیخته ای داشت که در امر آموزش هم خیلی ماهر بودن، و خیلی اصرار داشتن که هر چه زودتر زکات علمشون رو پرداخت کنن. و همین باعث شد که من قبل از اینکه اولین مطلب رو از معلم یاد بگیرم، از همکلاسی های نخبه ی کلاس یاد گرفتم و اون مطلب، اصطلاح " دوست دختر " بود.

من برای اینکه فقط تلفظ این کلمه رو یاد بگیرم ( سوای مفهوم) چند دقیقه زمان لازم داشتم. چون وجود چنین کلمه ای برام بی مفهوم بود، فکر میکردم کلمه رو اشتباه میشنوم، یبار فکر میکردم میگن اوس دختر، یبار دیگه فکر میکردم میگن بوس دختر یا پوست دختر. و چون هنوز خوندن و نوشتن یاد نگرفته بودیم، نمیشد کلمه رو برام بنویسن.

شاید دلیل اینکه اولش حدس نمیزدم اون کلمه دقیقا " دوست دختر * باشه این بود  که برام بی معنی بود‌. دلیل بی معنی بودنش یا این بود که اصلا بین دوستی پسر با دختر  و پسر با پسر دختر تفاوتی قائل نبودم، یا اینکه دوستی پسر با دختر کلا برام بی معنی بود. و اینکه دلیلش کدوم بود رو واقعا یادم نمیاد.

بعد از اینکه تلفظ رو یادم گرفتم و مخارج حروف رو بدرستی تلفظ کردم، همکلاسی های کوشا، خیالشون راحت شد که یه باری از دوششون برداشته شد، و یه گمراهی رو هدایت کردند.

حالا نوبت آموزش مفهومی بود، ولی چون سطح من خیلی پایین بود و نیاز به پاس کردن چند واحد پیش نیاز داشتم، به یه توضیح کوتاه اکتفا کردند و بعدش با ورود معلم به کلاس، زمان این جلسه آموزشی تموم شد.

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

رگ غیرت

تو ارتباطاتی که با بعضی از افراد مسن، مخصوصا اگه پایبند به رسومات باشن، رفتارهایی رو دیدیم، یا میبینیم که جوون ها به اون رفتار ها کمتر پایبن هستن. مثلا بعضی از آقایون همسرشون رو توی جمع به اسم صدا نمیکنن. مثلا میگن حاج خانوم یا مثلا به همسرشون میگن منزل. یا بعضی قدیمی تر ها همسرشون رو به اسم پسرشون صدا میکنن، حتی در مورد خانم ها هم صادقه، یعنی طرف شوهرش رو به اسم پسرش صدا میکرده. احتمالا بعضی از افراد بخاطر پایبندی به رسومات یا خجالت کشیدن، یا غیرتی بودن یا هر دلیل دیگه ای این رفتار رو دارن

این مدل رفتار ها در نسل جوون کمتر دیده میشه، ولی من شاهد یه نمونش بودم

داستان مربوط میشه به محل کار و صحبت های متفرقه ی غیر کاری که همکارا با هم دارن

در حین گفتگو، همکار خانم از همکار آقا پرسید که شما چند تا خواهر داری

همکار آقا ساکت موند و نگاه کرد

همکار خانم پرسید داری میشمریشون؟

و صدای خنده ی حضار

همکار آقا: نه، ما این مسائل رو تو جمع نمیگیم

همکار خانم: خب من که خودم خانمم

همکار اقا: ولی اینجا آقا هم هست

من به همکار خانم گفتم: اول باید ازش میپرسیدی که چند تا بچه هستن، بعد میپرسیدی چند تا برادر داری و بعد تعداد پسرا رو از کل کم میکردی و تعداد خوهراش به دست میومد

و باز هم صدای خنده ی حضار

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

شیر آب هم وا

یه همکاری داشتیم که از یه شهر دیگه برای کار اومده بود تهران و یه خونه اجاره کرده بود و مجردی زندگی میکرد.

اتفاقا خونه ای که اجاره کرده بود به خونه ی ما خیلی نزدیک بود.

یه روز گفت از خونه ای که اجاره کردم راضی هستم ولی فشار آب خیلی کمه. چون خونه شون نزدیک خونه ما بود برای اینکه مقایسه کنه، و بفهمه در کل فشار آب شهر کمه یا نه، ایراد از لوله کشی ساختمونشونه، از من پرسید فشار آب خونه شما چطوره. منم ازش پرسیدم مگه فشار اب چقدر کمه تو خونتون؟ گفت مثلا وقتی تو آشپزخونه شیر ای رو باز کنه، دیگه تو حموم آب نمیره

بهش گفتم مگه تو مجرد و تنها نیستی؟ پس چطور وقتی تو آشپزخونه ای ، یکی هم تو حموم خونتونه؟

طفلی یهو شوکه شد و همینطوری نگام کرد. ( خب پسر ساده میگفتی خانوادم از شهرستان اومدن پیشم)

ولی من خودم جم کردم داستانو. گفتم اگه کیس خاصی اومده بود خونتون بعید بود تو تو حموم تنهتش بزاری و بری ظرف بشوری، پس قطعا یکی از دوستات پیشت بوده

اونم یه نفس راحت کشید و حرف منو تایید کرد

 

 

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

دستا بالا

ایستگاه متروی تئاتر شهر با اون حجم از شلوغی که معرف همه مترو سوارا هست. مخصوصا تو روزهای آخر اسفند. 

درهای قطار باز شد و چند نفری بزور پیاده شدن، و بعد سیل جمعیت بود که جمعیت پرس شده ی داخل قطار رو پرس تر کرد. درب های قطار بزور بسته شد و قطار شروع به حرکت کرد و آروم آروم صدای همهمه و اعتراضات ( به اینکه چرا قطار اینقدر شلوغه یا اینکه وقتی جا نیست چرا بزور سوار میشین) داشت فروکش میکرد که نا گهان صدای یه دختر خانم بلند شد که:

این دست کیه؟ دستت اینجا چی کار میکنه؟ دستتو بیار بالا

و یه آقایی در جواب که:

دست من همینجا بود و شما اومدی کنار دست من وایستادی

و دوست پسر اون خانم محترم که:

ولش کن چیزی نگو

و صدای خنده ی ناخداگاه حضار که با اون احساس نارضایتی حالشون به احسن حال تبدیل شد 

  • حمید رضا
  • ۱
  • ۰

توی برنامه رادیویی، مامور راهنمایی و رانندگی داشت توصیه میکرد که، در طول مسافرت راننده ها اگه خوابشون میگیره استراحت کنن و بعد به رانندگی ادامه بدن. بعد یه مثال زد که تو دهلران توی یه پمپ بنزین، یه راننده در حال بنزین زدن اینقدر خوابش میومده که ایستاده خوابش برده و بنزین پر شده و ریخته روی زمین و در اثر یه جرقه اتش سوزی شده و چند تا ماشین آتیش گرفته.

اخه ماشین عقبی، مامور جایگاه، هیچکسی نبوده ببینه طرف خوابش برده؟

 

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

اجتهاد در طفولیت

بچه بودم که یه روز با پسر خالم برای خوندن نماز به مسجد رفتم. تو صف نماز جماعت واستاده بودم و نماز شروع شده بود. یهو همینطوری به ذهنم رسید که شاید اگه دست به سینه واستم، مودبانه تر باشه و با اجتهاد خودم دست به سینه واستادم. نماز که تموم شد پسر خالم بهم گفت که سنیا اینطوری نماز میخونن،. بعد ها که بزرگتر شدم فهمیدم اون کسی که این بدعت رو گذاشته بوده هم تقریبا مثل من اجتهاد کرده بوده. پس منم اگه اون زمان بودم و سنم کمی بیشتر بود میتونستم داعیه خلافت داشته باشم و از نظر علمی چیزی از اون متخلف کم نداشتم

  • حمید رضا
  • ۰
  • ۰

توهم رانندگی

دیروز که از مسافرت بر میگشتم، رکورد بیشترین مقدار رانندگیم در روز رو زدم.۸ صبح تا ۹ شب. البته بینش یکی دو جا توقف هم داشتم.  شب وقتی میخواستم بخوابم وقتی داشتم به خواب عرو میرفتم تصور میکردم که هنوز در حال رانندگی هستم و نباید بخوابم و از خواب میپریدم. انگار به نوعی روانی شده بودم.  اگه کسی میدونه این مشکل درمان خاصی داره برام کامنت بنویسه

  • حمید رضا